مارینا  جونمارینا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

زندگي قشنگ ما

اولین سفر پرنسسم ..........کوش آداسی

1392/6/16 14:45
964 بازدید
اشتراک گذاری










دختر نازم شما الان 5.5 ماهه هستی . من و بابایی فک کردیم که شما دیگه به اندازه ای بزرگ شدی که با هم بریم سفر. از انجایی که هر دومون (من و بابایی )خیلی به این سفر احتیاج داشتیم سریع شروع کردیم به برنامه ریزی .تصمیم داشتیم جایی بریم که پروازش کوتاه باشه . به زبانشون کاملا مسلط باشیم تا خدایی نکرده اگه برای شما مشکلی پیش اومد راحت بتونیم حل کنیم (مریضی )بیشتره وقتمون تو هتل بگذره و جایی باشه که بتونیم جسابی ریلکس کنیم . و در یک اقدام بی سابقه در عرض 2 روز تصمیم گرفتیم و بلیط ها رو رزرو کردیم واسه کشور زیبای ترکیه و شهر قشنگ کوش اداسی . آماده شدن به این سرعت برای مامانی خیلی سخت بود ولی با کلی استرس انجام شد و ما با ماشین خودمون رفتیم تهران و از اونجا برای کوش آداسی پرواز داشتیم .
من و بابایی خیلی نگران بودیم و خیلی هیجان زده . چون شما خیلی کوچولو یی و می ترسیدیم تو پرواز اذیت شی. فرودگاه که رسیدیم شما خیلی جیغ زدی نمی دونم چراااااااااااااا. با اینکه نی نی آرومی هستی ......
من خیلی دست و پامو گم کردم فکر کردم همینجوری قراره تا آخره سفر پیش بره . ولی  شما زود ساکت شدی . سوار هواپیما که شدیم آروم بودی . من شیرت رو دادم تا موقع اوج گرفتن گوش درد نگیری . و شما با پرواز هواپیما خوابیدی و در مقصد بیدار شدی . 4 ساعت پرواز بود



خلاصه که رسیدیم کوش آداسی و شما خیلی همکاری کردی . شهرخیلی زیبا با اب و هوایی فوق العاده بود . هتلمون فانتازیا دلوکس بود . 5 ستاره و لوکس .....











یک هفته اونجا بودیم. خیلی خوش گذشت و تو دختره خوب مامانی خیلی همکاری کردی .
البته یه بار که بابایی تو یه رستوران ایتالیایی هتل برامون میز رزو کرده بود .شما اینقدر خوابت میومد و جیغ زدی که ما به خاطره اینکه شب رومانتیک بقیه مسافرها خراب نشه رفتیم بیرون. همین که همه رفتن شما هم ساکت شدی و ما رفتیم یه شام رومانتک سرد شده خوردیم. ممنون

جونم برات بگه تو هتل همه عاشقت بودن. با همه ارتباز برقرار می کردی . کلی هم با مسافرهای خارجی و کارکنای هتل عکس انداختی .

تو هتل بیبی سیتر هم بود که نی نی های 2یا 3 سال به بالا رو نگه می داشتن ولی چون شما رو دوس داشتن قبولت کردن. اسمه خانوم مربیت سوگی بود.
بیشتره وقتها هم کهپیش مربیت نبودی بقیه مسافرها ازت نگهداری می کردن . خیلی خوششون میومد ازت . و شبها ساعت 10 می خوابیدی و منو بابا می رفتیم آمفی تاتر هتل برا برنامه های موزیک و شو و ... و هر 15 دقیقه به شما سر می زدیم .




این آقای آلمانی و خانومش عاشق شما بودن

.





واین هم یه آقای بودایی که کلی با هم عکس انداختین



خوشگل مامان این اولین سفر شما بود . من و بابایی خییلی از شما راضی بودیم . خیلی خوش گذشت به هممون . بابایی قول داد که باز با هم می ریم سفر . با این دخمل خوش سفر
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیرناز
15 مرداد 92 22:53
سلام نازنینم چه فرشته نازی خدا حفظش کنه ایشالا همیشه به سفر . شادی عزیزم پیشمون بیا

لطف داری عزیزم

rozbeh
22 شهریور 92 15:34
banamake[
مرسی دایی جوووووووووون