مارینا  جونمارینا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

زندگي قشنگ ما

مادرانه هاي من (حس قشنگ مادري)

1391/8/12 20:40
4,574 بازدید
اشتراک گذاری

               

سلام عزيزم . سلام عمرم ........
چند روز پيش رفته بوديم مطب دكتر . يه دخمل كوچولو بغل مامانش بود . نمي دونم چرا با ديدنش ضعف كردم. چشمهام پر شد . اولين بار بود يه همچين احساسي يهم دست داده بود. دلم خواست بگيرم بغلم و فشارش بدم تو بغللم.
خدايا ...............نتونسنم تحمل كنم. به بابايي گفتم ..........ديد خيلي بي قرارم .به باباي ني ني گفت اجازه ميديد خانومم دختزتون رو بگيره بغلش . اونها هم با روي باز قبول كردن . ...... به بابايي نگاه كردم. ديدم اون هم چشمهاش پر شده .
ني ني رو تو بغلم فشار دادم ................آروم شدم ......... آروم آروم

احساس كردم خيلي دلم برات تنگ شده ........خيلي زياد.
دلم مي خواد بگيرمت بغلم ........... بو كنمت . فشارت بدم . ببوسمت .
اين شايد تلنگري بود ، يه جرقه اي بود ،يه اتفاق بود كه حسي رو در من بيدار كرد 
حسي كه تموم وجودم رو لرزوند .........
حس قشنگ مادري!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نینا
15 آبان 91 22:26
آجی منم میخوام مامان شممممممممممممم