به زندگي قشنگ ما خوش اومدي
سلام عزیز دل مادر و پدر
به زندگي قشنگ ما خوش اومدي
نمي دونستم اينقدر عجله داري كه بياي تو زندگي قشنگ ما. به هر حال خوش اومدي .
روز 14 ارديبهشت بود كه يه حس غريبي تو دلم بود از داشگاه اومدم خونه و سريع با بي بي چك كنترل كردم. ...........
سلام عزیز دل مادر و پدر
به زندگي قشنگ ما خوش اومدي
نمي دونستم اينقدر عجله داري كه بياي تو زندگي قشنگ ما. به هر حال خوش اومدي .
روز 14 ارديبهشت بود كه يه حس غريبي تو دلم بود از داشگاه اومدم خونه و سريع با بي بي چك كنترل كردم. بعد از زمان كوتاهي يه خط كمرنگ افتاد خيلي خوشجال شدم. به همسري چيزي نگفتم .سريع رفتم آزمايشگاه كلي با ماشین گشتم تا يه آزمايشگاه پيدا كردم كه همون روز نتيجه رو بگه . ساعت 1 آزمايش دادم و زود برگشتم دانشگاه نمی دونم چه جوری رانندگی می کردم . همسري زنگ زد كجايي ؟ چون مي خواستم سورپرايزش كنم به دروغ گفتم با دوستام اومديم خريد. بعد ساعت 3 شد دانشگاه بودم .زنگ زدم گفتن جواب ++++++++++++++
اول به دوستم گفتم آخه داشتم منفجر مي شدم از حرف. بعد اومدم خونه. بچه ها رفتن تولد دوستم تو پارك ولي من نرفتم. .اومدم خونه. همسري اومد و رفت باز چيزي نگفتم . همش تو فكر اين بودم كه يه برنامه بچينم كلي تو نت گشتم راجع به بارداري. تا عصر شد و همسري اومد خونه. بعد بي بي چك رو روبان زدم و زدم رو يه كاغذ و روش نوشتم ( سلام بابايي ، من تو دل ماماني اومدم. مراقب ما باش )و گذاشتم تو پاكت و گفتم همسايه طبقه 4 شارژ ساختمون رو داده . ولي يه لبخند بزرگي رو صورتم بود كه همسري شك كرد. بعد رفتم اتاق خواب . اومد دنبالم و كلي منو بوسيد و بغل كرد و چشماش پر شده بود .گفت به جون تو مي دونستم امروز مي خواي بهم بگي بابا شدم. بعد با هم رفتيم جواب آزمايش رو گرفتيم و شب هم يه شام مفصل تو يه رستوران تركيه اي خورديم.