مارینا  جونمارینا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

زندگي قشنگ ما

در يك ماه گذشته چه گذشت؟؟؟؟؟

1391/5/31 11:51
355 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد از يك ماه فاصله اومدم ..........و اما در اين يك ماه چه گذشتنیشخند

سونو گرافي و ديدن ورجه وورجه هاي بيبي فينگيليقلب

روز 10 تير بود كه براي بار دوم رفتيم سونو . بار اول بيبي خيلي كوجول موچول بود . يه نقطه بود . و اين بار ......
رفتيم سونو با همسري . خيلي خوشجال بوديم. نوبتمون كه شد يه دفعه يادم افتاد كه بايد يه چيزه شيرين مي خوردم تا بيبي حركت كنه و ما ببينيمسوال. همسري گفت مي خواي از منشي برات 2 تا قند بگيرم بخور ......كلي خنديديم و گفتم نه ديگه بي خيال بريم داخل . دكتر سونو مهربون بودفرشته . شروع كرد به سونو ........واي خدايا بزرگيت رو شكر .يه ني ني كوچولو .........همسري كه مست بود مست مست ...چشمک.......من از دكتر پرسيدم تكون مي خوره گفت بله. و ما ديديم بيبي چه دست و پايي مي زنه. هر دو مثل نديده ها كلي ذوق كرديم من بلند بلند ابراز احساسات مي كردممژه و همسري مسسسسسسسسسسسسست بود .و دكتر گفت بيبي شبيه دحتر هست بغلولي خيلي زوده برا تشخيص جنسيت . و ما هر دو داشتيم كيف مي كرديم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهسا
9 مرداد 91 20:10
زهرا مامان امیر علی
11 مرداد 91 14:42
سلام . دکتر من امیری بود. یه خورده بد اخلاقه ولی کارش خیلی خوبه. شکم من رو توی اتاق عمل فشار دادن . این کار برای اینه که چیزهای اضافی توی رحم بیاد بیرون. باز هم اگه سوالی داشتی بپرس