مارینا  جونمارینا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

زندگي قشنگ ما

هديه خداوند به ما يك پرنسس كوچولو !

1391/6/6 18:28
387 بازدید
اشتراک گذاری

يكشنبه 22 مرداد 91

بالاخره روزي كه خيلي انتظارش رو مي كشيديم رسيد . من و باباييت رفتيم واسه سونو جنسيت . هر دو خيلي هيجان داشتيم. مثل هيجان روز او مدرسه .....مثل هيحان شب عيد ..مثل هيجان روز عروسي ......مثل هيحان يه سفر قشنگ............ولي نه مثل هيجكدوم نبود ....يه جور بي قراري توش بود ،يه جور اميد ، يه جور احساس يكي بودن ، نمي دونم فكر كنم اين مشترك ترين حسيه كه منو بابايي  تا به حال با هم داشتيم ....به هرحال با تموم بي قراريها و خوشحالي رفتيم سونو . من رو تخت دراز كشيدم. بابايي دستم رو گرفت تو دستش . يه نگاهي به هم كرديم . چشماي هر دومون برق مي زد . دكتر شروع كرد به سونو .انگار داشت دنبال يه چيزي مي گشت تو دلم. من يه لحظه خيلي ترسيدم. چشمهام به صفحه مونيتور بود و تو دلم گفتم خدايا ......كه همون لحظه صداي قشنگ قلبتو شنيدم ...به بابايي نگاه كردم .......خيلي خوشجال بود خيلي ....زود بابايي ازدكتر پرسيد :آقاي دكتر كوچولوي ما دختره .درسته؟ دكتر هم گفت بله .
من گفتم: آخ جوووووون ....خدا روشكر
بابايي  هم خيلي خوشحال بود خيلي زياد
بله خداوند به ما شما رو هديه داده .....شما كه يه هديه بي نظير هستي . شما كه ثمره عشق منو بابايي هستي . شما فرزند يك عشق هستي ..........يك عشق زيبا
باز هر دو يه حس خيلي قشنگ و مشترك داشتيم. حس قشنگ داشتن يک پرنسس کوچولو


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پوپک
6 شهریور 91 18:33
نسترن عزیزم وبلاگت خیلی قشنگه من که خیلی خوشم اومد دختر بودن نی نی هم که مبارکهههههههه من و شوهرمم دختر خیلی دوست داریم ولی هنور خدا برامون نمی خواد نمی دونم تا کی باید منتظرش باشم برام دعا کن ایشالله تو هم نی نی ات رو بسلامتی بغل کنی






ممنون عزيزم كه به وبم سر زدي ......فرشته من از ته دل كوچولوش برات دعا مي كنه كه خدا يه فرشته ناز ازبهشت تو دلت بياره....آمين